maandag 30 januari 2012

سالروزشهادت12عضوگروه عياران8بهمن 1367

-
سالروزشهادت12عضوگروه عياران8بهمن 1367

روز دهم بهمن سال 1367 رسانه هاي حكومتي خبراز اعدام 12 عضو گروه عياران , (هوادران سازمان مجاهدين خلق ) به اتهام قاچاقچي مواد مخدر وسارق مسلح كه ....
 دوستان عزيز لطفا اين پتيشن را امضا كنيد و دست از فعاليت و حمايتهاي خود برنداريد. پيروزي از آن انقلابيون است به اين ايمان داشته باشيد. بهاي آزادي فداست

آياخامنه اي احمدي نژاد راحذف ميكند؟به يك شرط آري

zondag 29 januari 2012

نامه89نماينده به اوباما:اعمال قاطع تحريمهاعليه ملاها


نامۀ دانشجوی دربند، جواد علیخانی، خطاب به مادرش
"هستیم، ایستاده، بیدار، امیدوار... "

كميته گزارشگران حقوق بشر
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: جواد علیخانی، دانشجوی دورۀ دکترای دامپزشکی دانشگاه شهید چمران اهواز که از خردادماه سال 89 و علیرغم سپری شدن بیش از سی و یک ماه از محکومیت سه ساله خود تا به امروز بدون استفاده از حق مرخصی و آزادی مشروط در زندان به سر می برد، در نامه ای از زندان اوین خطاب به مادر خود به شرح ایام اسارت خود پرداخت.
جواد علیخانی که از جمله اعتصاب غذا کنندگان بند 350 زندان اوین در اعتراض به قتل هاله سحابی بود، بیست و هشتم مهر ماه سال ۸۶ به همراه تعداد دیگری از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه چمران اهواز بازداشت، و پس از سپری کردن قریب یک سال حبس در زندان های کارون (مرکزی) و سپیدار اهواز در شهریورماه سال 87 به قید وثیقه پانصد میلیون ریالی از زندان آزاد شد.
http://192.168.224.10/inetsocfm7/images/stories/maghaleh/mag-bahman/javad-alikhani.jpg
آقای علیخانی سرانجام در خردادماه سال 89 و به جهت سپری کردن باقیمانده محکومیت سه ساله خود به زندان سپیدار اهواز فراخوانده شد و در مهرماه همان سال و با پیگیری های خانواده خود به زندان اوین تهران منتقل گردید.
وی علیرغم سپری شدن سی و یک ماه از محکومیت سه ساله خود، به علت مخالفت دادستانی، از خردادماه سال 89 تاکنون از امکان استفاده از حق مرخصی و آزادی مشروط محروم بوده است.
متن نامه جواد علیخانی به نقل از کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی:
مادرم! مهربانترین مهربانان!
درمانده ام كه سخن را چگونه آغاز كنم و چه بگویم كه شرمسار نباشم، و آنگونه كه شایسته و بایسته باشد بتوانم حق مطلب را ادا كنم؛ چرا كه بر این باورم " كلام آغاز نمی شود تا ندیدنت." با این وجود می خواهم مطلع سخنم را با ذكر خاطره ای از دوران كودكی آغاز كنم. به خاطر داری در یك روز سرد زمستانی كه برف می بارید و من نیز پشت پنجره ایستاده بودم و با حسرت و اندوه دانه های بلورین برف را به نظاره نشسته بودم كه به آهنگی دلنشین چگونه می رقصیدند و بر زمین می نشستند؛ و سنگفرشهای كوچه و خیابان را از پلیدی ها و زشتی ها پنهان میكردند و پاكی و طراوت را برای زمین به ارمغان می آوردند. نیك به یاد می آورم كه چگونه حسرت بازی های كودكانه را در چشمانم خواندی و پاسخم دادی و شال و كلاهم كردی تا سرگرم برف بازی شوم... و آه كه چه لذت بخش بود لحظه ای كه دانه های برف روی دستانم می نشست و من نیز با حسرت تماشا می كردم كه چطور بر روی دستانم آب می شوند و خود را فنا كرده تا مایۀ حیات را به ما آدمیان ارزانی دارند... در لحظاتی كه از شدت سرما می لرزیدم و توان سخن گفتن و حركت كردن نداشتم كه می آمدی و در آغوشم می كشیدی و گرمای وجودت به من هدیه میدادی. حال از آن روزها سالها میگذرد و با مرور خاطرات بیشمار دوران كودكی پی می برم كه چگونه در این سالهای طولانی مهر مادری را بر من ارزانی داشتی و درس عشق، مهر، صلح و آزادی را به من آموختی.
گاهی اوقات پیش می آید كه در زندان، حتی برای لحظاتی كوتاه، چشمانم را می بندم و از معبر زمان عبور می كنم تا به آن روزگار دوران خوش كودكی بازگردم و آن خاطرات را از نو تجربه كنم تا همیشه بودنت را در كنارم احساس كنم. ولی افسوس پس از چند لحظه كه چشمان را باز میكنم، تو را نمیبینم و به یاد می آورم كه در این قفس محصورم. در این لحظه است كه غم تمام وجودم را فرا میگیرد و سكوتی تلخ بر من حكمفرما می شود و این دیوارهای سرد و بی روح را در مقابل چشمانم میبینم كه نه حرف می زنند و نه احساسی دارند و هرچه هست، سراسر رعب است و هراس... و ازینكه در كنارت نیستم خود را در قعر عجز و عسرت احساس میكنم.
هرچه هست سایۀ شوم و هولناك قدرت است كه بالای سرم خیمه زده است و من تمام توان خود را به كار می بندم، پنجه در دیوار افكنده تا شاید روزنه ای از امید بیابم و خود را دوباره در آغوشت ببینم و آرام گیرم.
مادر! ای زلال تر از باران!
حال كه از بیم هایم سخن گفتم و از ناتوانی هایم هراس هایم، شاید بهتر باشد تا جانب انصاف را گرفته و از امیدهیم نیز سخن بگویم. چرا كه معتقدم این بینش و زاویه نگاه هر كس است كه غم و شادی و نشاط و اندوه و نیز بیم و امید را رقم میزند.
علی رغم سپری شدن روزها و شبهایی به دور از آزادی و نیز گذر ایام جوانی ام در پس دیوارهای سردِ سپیدار و كارون و اینك نیز اوین، خوشحال و خرسندم از اینكه زندگانی و حیاتم معنایی جدید یافته و تجربه ای نو بدست آورده ام.
علی رغم تمام تلخی های حاصب از محدودیت ها و دوری از خانه و كاشانه و جامعه، بزرگترین موهبت زیست در زندان این بود كه در سایه سارِ دوستان با طراوت تر از گل زیسته ام و همگی با مشت های گره كرده مشق زندگی كرده ایم به سرسبزی جنبش سبز.
بنابراین با این بینش به خود و جامعه بوده است كه سرشار از حیات گشته ایم و با اینكه در بندی با دیوارهای بلند و زمخت و بی روح محصوریم، همه دست در دست هم داده ایم تا این ترانه ها را با عشق به وطن زمزمه كنیم : "هستیم، ایستاده، بیدار، امیدوار... ".
امیدوار به آینده ای برای ایرانی آباد و آزاد، امیدوار به "بودن" برای "طرحی نو درانداختن"، امیدوار به آینده ای كه به باور من زود خواهد آمد و در آن ایام دیگر نشانه ای از ظلمت شب نخواهد بود. آری با این طرز فكر است كه میتوانیم با تكیه بر امید و نیز با همدلی و همراهی یكایك همبندیان، روحی تازه بر كالبد سخت و سرد زندان دمیده تا زندان را دانشگاهی برای آموختن و تجربه كردن برای خود تبدیل كنیم و نیز پیوندی عمیق و عاطفی با مردمان ایرانزمین، حیاتی سبز را در رگهای متصلّب جامعه مان جاری كنیم، تا همگان بدانند كه با صبر و استقامت و اراده ای راسخ و زلال میتوان اساسِ زندگی بشری كه همانا "آزادی" می نامندش را برای جامعه مان كه به راستی شایسته آن است، به ارمغان آورد.
معنای هستی ام
به عشق تو و امید به دیداری نو، تحمل روزهای تلخ زندان حقیقتاً برایم سهل و آسان گشته است. در یكی از همین روزهای آغازین زمستان بود كه در حیاط قدم میزدم و تنها باد مهمان تنهاییم بود و در اندیشه ایام نه چندان دور به سر می بردم. روزهایی كه بیرون از زندان بودم ولی در حسرت چشیدن طعم آزادی. و دنیای پیرامونم رفته رفته از زندگی تهی می شد و زمین نیز از زیستن خسته بود و من نیز در این وضعیت، هر كجا قدم میگذاشتم، شب با سرعتی تصور ناپذیر پشت سرم فرا می رسید. گویی همه جا سیاهی شب در پی من بود و هر كجا كه میرسیدم ظلمت و تباهی فرود می آمد و گورستانی سرشار از سكوت در ذهنم نقش می بست و چون پتكی كالبدم را فرو می ریخت و گرچه این را با چشمانم نمی دیدم ولی به راستی با تمام وجود و با تك تك ذرات بدنم احساس می كردم.
مادر عزیزم
در تمام سالهای حضورم در دانشگاه و در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه، این حس با من همراه بود و من نیز به ناچار به راهم ادامه می دادم و مسیرم را پیش میگرفتم و سایه ظلمت و خفقان و استبداد سر به سرم می گذاشت، آزارم می داد، عذابم میداد. سایه ای كه وجودم را در هاله ای از ابهام قرار داده، سایۀ شوم استبداد كه هستی را به نیستی مبدل كرده بود. در این لحظه بود كه قاصدكی كه سكوت شب را نشانه رفته بود مهمانم شد و دلتنگی هایم را از بین برد و خستگی هایم را شكست. تصمیم گرفتم به نبردی نابرابر با نیستی تن در دهم و تكلیف خویشتن را روشن كنم، لذا از بین دو گزینه دانشگاه، اخذ مدرك، تحصیلات عالیه... و رفتم به زندان و معنایی دوباره به زندگی بخشیدن و فریاد برآوردن و سیاهی شب را نشانه رفتن، گزینه دوم را انتخاب كردم و در مسیری پا نهادم كه حیاتم معنایی دوباره یافت. این گونه شد كه كیف و كتاب و خاطرات شیرین دانشگاه را رها كردم و میله های سرد و پولادین سلولهای انفرادی و دیوارهای بلند و زمخت و بی روح زندان را در آغوش كشیدم تا رهایی بزرگتری بدست آورم.
مادرم، بهانه هستی ام و فلسفه وجودی ام
شاید كه تصمیمم در ابتدا خودخواهانه می نمود. چرا كه شما با تمام رنج ها و سختی های زندگی آرزویی دگر برایم داشتید و آینده ای دیگر برایم ترسیم نموده بودید. به دور از زندان و حبس، خواسته شما را اجابت نكردم و عصیانگری نمودم و آرزوهای شما را برآورده نساختم و از این حیث به شما و خانواده بدهكارم و امید آن می رود كه تا در آینده ای نه چندان دور بتوانم قدردان زحماتتان باشم. خوب به یاد می آورم روزهایی در مهر 86 كه در یكی از خیابانهای اهواز ربوده شدم. چه مدت كه از من بی خبر بودی و چه سختی ها كه تحمل نكردی و دائم در رفت و آمد از كرج به اهواز تا بلكه خبری از من بگیری و دریغ كه هیچ پاسخت نمیدادند.
مگر من میتوان آن لحظات را درك كنم كه مادری چه كشید از بیخبری مطلق از فرزندش. و حقیقتاً نمیتوانم بفهمم كه چه دشواری ها و دردها كشیدی ولی بازهم در سینه حبس كردی و تاكنون نیز برایم بازگو ننمودی.
عزیزترینم
به وجودت افتخار میكنم كه چه زود توانستی واقعیت را بپذیری كه به هر حال این سالها را در زندام خواهم بود و مهم تر اینكه خود را با شرایط سخت و دشوار من هم آغوش دیدی و سهم بیشتری از سختی ها و تلخی هارا بر دوش كشیدی و دلتنگی هایم را سهیم شدی و به وضوح دیدم كه چه عاشقانه با دلتنگی های دیگر خانواده های زندانیان همراه و هم درد گشتی.
این روزها به انمدازه تمام عمرم دلتنگ تو ام و آرزوی آن دارم تا در آغوشت بگیرم و روی چون ماهت را كه تمثالی از عشق و صبر و ایستادگی ست را غرق در بوسه كنم. بدان كه به داشتن مادری چون تو افتخار می كنم كه اینچنین همراه و همدل من بودی و هستی. افسوس میخورم كه فقط هفته ای دوبار می توانیم هم را ببینیم. آنهم از پشت دیوار های شیشه ای سرد اوین كه با میله ها آذین شده. در آن لحظه ملاقات كه چشمان بارانی ات را می بینم، آتش به خرمن هستی ام می زند و تنها نفسهای گرم وجودت است كه مرا به وجد می آورد. به هستی ام معنا می بخشد و سخنت موسقی ای دلنشین روحی تازه بر كالبدم می دمد. و انر‍ژی ام مضاعف می گردد با دیدنت، با شنیدن صدایت، با خنده هایت... چرا كه خواسته ای تا قرص و محكم بایستم و باكی نداشته باشم و مضمون حرفهایت همیشه این جمله بوده است كه :" تاریك ترین ساعت شب،‌درست ساعات قبل از طلوع خورشید است، پس همیشه امید داشته باش." پس به من نیز حق بده تا خواسته ای داشته باشم و آن اینكه كوچكترین نگرانی از نبود من نداشته باشی و دلواپسی از بودن من در زندان به خود راه ندهی و همیشه در كنارم بایستی، همانطور كه تاكنون همراهم بوده ای.
مادر عزیزم
روزهای دوشنبه كه می شود با اینكه می دانم چه سختی هایی را متحمل می شوی و با كهولت سن رنج های مسیر كرج تا اوین را به جان می خری و در سرما و گرما و به هر وسیله خودت را به زندان می رسانی، لحظه شماری میكنم و چشم انتظار حضورت هستم.
افسوس كه تنها 20 دقیقه رویت را می بینم. دقایقی كه یك عمر برایم ارزش دارد و حضورت به من معنا می بخشد و لحظات پایانی ملاقات را به یاد می آورم كه وجود نازنینت ققنوس وار می سوزد تا از خاكسترش ققنوسی جوان و باطراوت چون فرزندش بروید. اینگونه میشود كه با دیدن این عشق در چشمانت احساس غرور می كنم و مهر مادری را در تك تك ذراتم حس میكنم و اینكه نگاهت سرشار از رازهایی ست كه در دل داری و نمیگویی و من تنها می توانم به تفسیر و تاویل روی بیاورم كه مضمون كلام و نگاهت می تواند این سخنان آهنگین باشد:
كوچه ها منتظر بانگ قدم های تو اند / تو از این برف فرود آمده دلگیر مشو

woensdag 25 januari 2012

راه حل:منسجم شدن دانشجويان ووصل به مقاومت است


حامد هستم 25 سالمه در دانشگاههاي صنعتي شيراز , صنعتي شريف تهران ودانشگاه ملي كشور اوكراين تحصيل كرده ام . در دوران دانشجويي بدليل فعاليت براي مجاهدين دستگير شدم وپس از آزادي براي پيوستن به مجاهدين از كشور خارج شدم با اينكه تبليغات مسموم رژيم چهره سياه وشومي از مجاهدين نشان ميداد .ولي خارج كه شدم ديدم مجاهدين چيز ديگري هستند الان هم در تحصن هستم زيرا اشرف گنجينه ملي ماست
 دوستان عزيز لطفا اين پتيشن را امضا كنيد و دست از فعاليت و حمايتهاي خود برنداريد. پيروزي از آن انقلابيون است به اين ايمان داشته باشيد. بهاي آزادي فداست

استقبال رئيس جمهورامريكا ازتحريمها عليه آخوندها

dinsdag 24 januari 2012

اراده و تعهد دختر من مثل زنان مجاهدين براي ملايان ايران وحشت انگيز است


من برخلاف باور عمومي ، متوجه شدم که همه زنان در آسياي جنوب غربي در مواجهه با استثمار مسخ نشده اند. يک گروه ويژه از زنان هستند که اجازه نميدهند کسان ديگري سرنوشت آنها را تعيين کنند

maandag 23 januari 2012

لحظات قبل از شهادت صبا دستش در دست پدرش بود و پدر در مورد آن لحظات نوشت:


پیام خواند که ایران! بهار در راه است پیام داد به شاخه، به گل، به دشت و دمن
سرود خواند که هر گوشه گوشه‌ات ای خاک ز عزم نسل بهاران، شود دمان چو چمن
از کودکی با در و دیوار زندان آشنا شد، با صدای شکنجه…
آخر صبا در سال ۱۳۶۱ در زندان اوین متولد شد، و به جای لالایی روح‌نواز مادر، با صدای ضجه و ناله خواهرش به خواب می‌رفت و با نعره دژخیم از خواب برمی خاست. مادرش در اسفند سال ۶۰ دستگیر شده بود. پدر و مادرش به جرم مجاهدت در راه آزادی و افشای پایمالی حقوق مردم توسط استبداد ولایت‌فقیه، زندانی بودند. و صبا سالها پدرش را که او نیز در زندان خمینی بود ندید. دژخیمان خمینی، شیرخشک کودکان شیرخواره را، ابزار شکنجه صبا کرده بودند، تا مادر را از پای در آورند. از همین رو ماهها غذای صبا در دوران شیرخوارگی روزی چند جرعه قندآب بود.
در سال ۶۲، صبا یک و نیم ساله بود که با مادرش از زندان بیرون آمد، اما آثار محرومیتهای غذایی و عدم رسیدگی پزشکی در زندان تا لحظه شهادتش با او بود. سرانجام پس از گذران دوران کودکی در رنج بسیار، پس از رهایی از زندان، صبا با پدر و مادرش از ایران خارج شده به ارتش آزادی پیوستند.
صبا به کودکستان و سپس به مدرسه کودکان مجاهدین در شهر اشرف رفت. سال اول دبستان بود که با وقوع جنگ خلیج، والدینش صبا را به آلمان فرستادند تا از بمبارانهای جنگ منطقه دور باشد. چند سال بعد در نامه‌ای از آلمان برای پدرش نوشت:
«از وقتی فهمیدم تو، که اینقدر من و سارا را دوست داری حاضر شده‌ای از ما جداشوی و در اشرف بمانی، به تو افتخار می‌کنم و می‌گویم تو بهترین بابای دنیا هستی».
حالا صبا در آلمان، مدرسه و زندگی راحت و آینده‌ای روشن داشت. اما گویی همان صدای شکنجه که در زندان در گوشش طنین انداخته بود، در طول زندگیش همواره ادامه یافت. و آن‌جا حتی از فرسنگها دور از میهنش نیز به گوش صبا می‌رسید. بله! این بار او صدای شکنجه تمام هموطنانش توسط رژیم ولایت‌فقیه را می‌شنید. صدای کودکان خیابانی، صدای زنان محروم که خود را می‌سوزاندند، صدای کارگران بیکار…
اما صبا برگشت. تصمیم گرفت و به قرارگاههای نبرد برگشت و یک مجاهد شد.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا باتن بیمار و دل بی‌طاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم
او همیشه شکرگزار خدا برای این نعمت بود و یک بار برای رهبری مقاومت نوشت:
«شما هربار از مکالمه خودتون با خدا می‌گویید. از شما چه پنهان، من هم با خدا مکالمه‌ای داشتم که می‌گفت آیا تنها، بی‌کس و بی‌پناه نبودی؟ من تو را هدایت کردم. آیا فکر می‌کردی روزی نام مقدس مجاهد خلق را داشته باشی؟ آیا تو را در بهترین و پاکترین شهر جهان نگذاشتم؟ در سخت‌ترین شرایط آیا قدمت را استوار نکردم؟ آیا رحمت خاص خود، یعنی مریم را به تو ندادم؟ آیا شورای رهبری و سرداری چون مژگان را به تو ندادم؟ آیا سلطان نصیر و جمع یاری کننده مجاهدین در کنار تو نبود؟

پدرش رضا هفت برادران، می‌نویسد:

«صبا روز سی مهر ۱۳۷۷ از آلمان به اشرف آمد. و من از دیدنش یکه خوردم. قبلاً برایش نوشته بودم دوست دارم پزشک شوی و به دردهای مردم مرهم بگذاری. اولین سؤالی که از او کردم این بودکه دلت برای من تنگ شده بود که آمدی.یا نتوانستی دوری سارا را تحمل کنی؟ چون خواهرش سارا حدود دو ماه قبل از او آمده بود و با وجود این‌که با صبا چون دو روح در یک قالب بودند از انتخاب و آمدنش به اشرف چیزی به او نگفته بود. صبا در پاسخ پدرش گفت:
«از این‌که تورا می‌بینم خوشحالم، اما نه به‌خاطر تو و نه به‌خاطر سارا، بلکه به‌خاطر خودم آمدم. انتخاب کردم و آمدم. دیدم نمی‌شود در آلمان من بهترین امکانات زندگی و تحصیلی را داشته باشم اما هر روز از ایران خبرهای تکان‌دهنده در مورد زنان و کودکان بشنوم. به‌خاطر آنها آمدم و به‌خاطر برادر مسعود و خواهر مریم.
آن روز در حین تماشای یکی از برنامه‌های سی مهر ارتش آزادیبخش در اشرف، صبا به پدرش گفت:«همیشه به تو گفته‌ام بابای خوب و بهترین بابای دنیا. اما تو که اشرف و خواهر مریم و برادر مسعود را می‌شناختی، چرا سعی نکردی آنها را به من بشناسانی؟ چرا سعی نکردی بگویی اشرف چیست و کجاست؟»

صبا سالهای سخت توفان منطقه و جنگ عراق و بمباران قرارگاههای ارتش آزادی در سال ۸۲، و پس از آن، سالهای سخت پایداری در اشرف را به‌عنوان یکی از هزار زن قهرمان اشرفی با سرفرازی طی کرد. حماسه‌های پایداری در شهر اشرف، در شش وهفت مرداد ۸۸ و بعد در حماسه نوزدهم فروردین ۹۰، چنان درخشان است که نیازی برای شرح سالهای گذشته باقی نمی‌گذارد.
سیمای صبای قهرمان را در سوگندها و تجدید پیمانها و کلمات این مجاهد خلق. که اوج آگاهی و مسئولیت پذیری را در یک زن پیشتاز اشرفی نشان می‌دهد، نیز می‌توان دید:
«بعنوان یک مجاهد خلق، با فهم جدید از شرایط و برای قیام به وظیفه انقلابی خودم، با یاد شهیدان و برای احیای خون آنها، با یاد زندانیان سیاسی و ایستادگی‌اشرف‌نشان آنها و رنج مجروحان، مصدومان و مظلومان، …
برای رقم زدن سرنوشت خلقمان، و به ثمر رساندن پایداری پرشکوه هفت‌ساله در اشرف، با فهم جدید از اشرف به‌مثابه نقدینه مردم ایران، احساس کردم خیلی وظیفه و مسئولیت به عهده‌دارم و باید شعله آتش جنگ را خیلی خیلی بالا ببرم. … ایمان دارم که با چنگ زدن به انقلاب خواهر مریم و توشه هفت سال پایداری اشرف می‌توانیم و باید این کلان تعهد را محقق کنیم.
و کلمه الله هی العلیا، و الله عزیز حکیم «و ندای خداست که مقام بلند دارد و خدا را کمال قدرت و دانایی است».
روز نوزدهم فروردین۹۰، صبا در صفوف مدافعان اشرف بود. و برای ولی‌فقیه خونخوار و مزدورانش، که استمرار زمستان نفرت‌انگیز ستم را برای ایران می‌خواستند، صبا بودن، یعنی نسیم و پیام بهار بودن جرم بزرگی بود. آری! صبا با سموم زهری زمستان ارتجاع به خاک افتاد.
حالا صبا به خاک افتاده است. برای اشرف و برای ایران، ایستاد و به خون غلطید. و به همه دختران و پسران ایران پیام داد که با دست خالی هم می‌توان ایستاد و جنگید. و به این دلیل، روحش هم‌چنان همراه قافله نبرد است. چرا؟ چون صدای شکنجه ملتش، هم‌چنان در میهنش طنین‌انداز است.
صبا بگو که چه‌ها بر سرم درین غم عشق ز آتش دل سوزان و دود آه رسید.
لحظات قبل از شهادت دستش در دست پدر همرزم دیرینش بود و پدر در مورد آن لحظات نوشت:
«بعداز تیر خوردن صبا وقتی همراه او به بغداد می‌رفتم، افسران عراقی به‌صورت سازمان‌یافته سعی در اتلاف وقت داشتند، یکی از آنها به اسم رائد یاسر وقتی متوجه شد من پدر صبا هستم به سراغم آمد و گفت اگر جان دخترت را می‌خواهی نجات دهی، همین الآن از اشرف جدا شو و با من بیا، بهترین امکانات پزشکی فراهم است بعد هم تو و دخترت را به هر کشوری که بخواهی اعزام می‌کنیم. من عصبانیتم را از این میزان دنائت مهار کردم و فقط برای این‌که او مانع کندتر شدن رسیدن صبا به بیمارستان نشود به او گفتم ما در این جا مهمان مردم عراق هستیم و انتظاری بیش از امکانات در دسترس آنها نداریم. صبا به اصرار از من خواست بگویم بین من و آن افسر چه گذشته است، وقتی ماجرا را گفتم، گفت بابا چرا نزدی توی دهنش؟
در میان راه یکی دوبار یاد خواهر مریم کرد و گفت الآن با شنیدن این خبرها چه می‌کشد. بعد یاد برادر مسعود کرد و گفت «آخ، او همیشه بدترین دردها را باید تحمل کند» سرانجام وقتی ساعت ۹ شب که بیش از ۱۴ساعت از خونریزی صبا می‌گذشت داشتند او را به اتاق عمل می‌بردند باصلابت و اطمینان دست مرا فشرد و گفت «نتیجه هرچه بشود به نفع جنگ صد برابر است».
اکنون آیا هنوز جای آن هست که بپرسیم: «مگر صبا هرگز به خاک می‌افتد؟
صبا به خاک نمی‌افتد ای رفیق نبرد نسیم کشته نگردد ز تیغ زاغ و زغن
چنان نسیم بهاری، ز نو بهاران گفت وزید و خواند پیام سقوط اهریمن
صبا صدای دل‌انگیز مهر فردا بود صبا صلای من و ما، خطاب با دشمن
هماره عطر پیامش وزد به دشت و به باغ به خاک میهنش ایران، چو بوی مشک ختن
.

zaterdag 14 januari 2012

ندا اماني متحصن از ژنو:با اشرفيان تاآخرايستاده ايم

`پانزدهم ژانويه ۱۸۹۶ - 25دی: درگذشت، پدر عکس خبری


15 ژانويه ۱۸۹۶ - 25دی: درگذشت متيو بريدی، پدر عکس خبری


15 ژانويه سال 1896 متيو بريدي پدر عکس خبری در سن 72 سالگی درگذشت.
متيو بريدی در سال 1823 در ايالت نيويورک به دنيا آمد. او به تکميل دوربين عکاسی و پيشرفت فن چاپ عکس و عکسبرداری و هنر پرتره برداری کمک بسيار کرد.
متيوبريدی با تشکيل يک گروه عکس، جنگ داخلی آمريکا را پوشش داد. او در مورد اهميت عکس خبری گفته است که بعضی روزنامه نگاران با قلم می نويسند و پاره يی ديگر با دوربين؛ و فرق در اين است که عکس را نمی توان تحريف کرد. فرق ديگر اين است که نوشته، نياز به سواد خواندن دارد و درک عکس به سواد و دانستن زبان خاص نياز ندارد.
متيوبريدی با ديدن صحنه های دلخراش جنگ کريمه به فکر ابداع حرفه عکس خبری افتاد.


dinsdag 10 januari 2012

ترانه از آن ماست پيروزي با 40 خواننده ونوازنده دنيا




آزادي حق مسلم ايران است   
 لطفا اين پتيشن را امضا كنيد و بقيه دوستان و آشنايان راهم درجريان اين امضا قرار دهيد 

قهرمان كيست؟بمناسبت سالروزشهادت جهان پهلوان تختي


 
فرازي از پيام مسعودرجوي به مناسبت سالگرد شهادت جهان پهلوان تختي:سنت رادمردانه ومردم گرايانه جهان پهلوان تختي كه همچون بسياري از نامدارترين پهلوانان تاريخ ما از مردم گرايي وشجاعت وعرفان مولاي متقيان علي عليه السلام الهام گرفته,همچنان در جامعه ورزشكاران وقهرمانان ورزش ما پايدار مانده است.

maandag 9 januari 2012

اجلاس پاريس_شخصيتهاي برجسته : از سرنگوني ملاها به هيچ وجه كوتاه نخواهيم آمد

اجلاس پاريس ـ کارشکنی عراق در مسير راه حل صلح آميز بحران اشرف
جمعه، ۱۶ دی ۱۳۹۰
اجلاس پاريس ـ کارشکنی عراق در مسير راه حل صلح آميز بحران اشرف و حمايت از کنفرانس پيشنهادی مريم رجوی
به رياست نماينده ويژه دبيرکل و با شرکت نمايندگان آمريکا، اتحاديه اروپا، پارلمان اروپا و ساکنان اشرف
•مريم رجوی: جامعه بين المللی از طريق سازمان ملل متحد و مشخصاً نماينده ويژه دبيرکل می تواند حداقل تضمينهای ضروری برای ساکنان اشرف را تأمين کند
در يک اجلاس بين المللی در پاريس در روز جمعه ۱۶دی، که به دعوت کميته فرانسوی برای ايران دموکراتيک برگزار شد، دهها شخصيت تراز اول آمريکايی و اروپايی، در مورد کارشکنی های رژيم ايران و دولت عراق برای تضمين راه حل صلح آميز در مورد کمپ اشرف، محل استقرار اعضای اپوزيسيون ايران در عراق هشدار دادند.
اجلاس ضمن محکوم کردن اين کارشکنی ها از پيشنهاد مريم رجوی برای تشکيل يک کنفرانس در پاريس يا بروکسل يا ژنو، به رياست نماينده ويژه دبيرکل در عراق با شرکت خود ايشان يا نمايندگان اشرف، مقامهای تصميم گيرنده عراقی، سفير دانيل فيريد، مشاور ويژه وزير کلينتون درباره اشرف؛ نماينده سفارت آمريکا در بغداد برای اشرف؛ سفير ژان دورويت، نماينده کميساريا، دکتر آلخو ويدال کوادراس و استراون استيونسون استقبال و حمايت کرد.
سخنرانان ضمن محکوم کردن جلوگيری دولت عراق از شرکت نمايندگان ساکنان اشرف در گفتگوهای مربوط به سرنوشتشان، تأکيد کردند کنفرانس پيشنهادی مريم رجوی می تواند سندی را با موافقت ساکنان اشرف درباره الزامها و ترتيبات انتقال تهيه و تا اندازه يی اين غيبت تأسف بار را جبران کند.
سخنرانان اين اجلاس عبارت بودند از: مريم رجوی، هاوارد دين، رئيس حزب دموکرات آمريکا (۲۰۰۹-۲۰۰۵)، کانديدای رياست جمهوری آمريکا (۲۰۰۴) ؛ تام ريچ، اولين وزير امنيت داخلی آمريکا (۲۰۰۵-۲۰۰۳) ؛ لوئيس فری، رئيس اف.بی.آی (۲۰۰۱-۱۹۹۳) ؛ اد رندل، رئيس حزب دموکرات (۲۰۰۱- ۱۹۹۹) و فرماندار پنسيلوانيا (۲۰۱۱-۲۰۰۲)، مايکل موکيزی، وزير سابق دادگستری آمريکا (۲۰۰۹-۲۰۰۷) ؛ آمباسادور ميچل ريس، مدير سابق اداره سياست گذاری وزارت خارجه آمريکا (۲۰۰۵-۲۰۰۳) ؛ ژنرال جيمز کانوی، فرمانده نيروهای تفنگداران دريايی آمريکا (۲۰۱۰- ۲۰۰۶) ؛ پاتريک کندی، عضو کنگره آمريکا (۲۰۱۱-۱۹۹۵) ؛ ژنرال چاک والد، معاون فرماندهی نيروهای آمريکايی در اروپا؛ ژنرال ديويد فيليپس، فرمانده پليس نظامی آمريکا (۲۰۱۱ -۲۰۰۸) ؛ آلن در شويتز، از برجسته ترين مدافعان حقوق فردی و شناخته شده ترين وکيل جنايی در جهان؛ ديل ديلی، هماهنگ کننده سابق ضدتروريسم در وزارت امور خارجه (۲۰۰۹ -۲۰۰۷) ؛ سرهنگ وسلی مارتين، فرمانده سابق ضدتروريسم اتئلاف در عراق و فرمانده حفاظت آمريکا در اشرف؛ روت وجوود مدير بخش حقوق بين الملل و ديپلوماسی دانشگاه هاپکينز، فيليپ دوست بلازی، مشاور ويژه دبيرکل ملل متحد و وزير خارجه سابق فرانسه، آلن ويوين، وزير سابق از فرانسه، ريتا زوسموت، رئيس سابق پارلمان فدرال آلمان، گونتر فرهويگن، کميسر اتحاديه اروپا (۲۰۱۰-۱۹۹۹) و وزير مشاور سابق در وزارت خارجه آلمان؛ و لوچو مالان، سناتور از ايتاليا.
مريم رجوی، طی سخنانی ضمن تقدير از دستاورد درخشان کارزار دفاع از اشرف که توطئه فاشيسم مذهبی برای قتل عام ساکنان اشرف را درهم شکست، گفت: کوشش ملل متحد برای حل بحران اشرف از حمايت جهانی برخوردار شده است. اما رژيم آخوندها برای بر هم زدن اوضاع و تخريب راه حل به دست آمده، به طور مستمر به تحريک دست می زند. همزمان، دولت عراق پی درپی تعهدهای خود به ملل متحد را نقض می کند. از جمله: از انتقال اموال و به ويژه خودروهای ساکنان به محل جديد جلوگيری می کند. محدوده کمپ ليبرتی را از ۴۰کيلومتر به کمتر از يک کيلومتر تقليل داده است و در حال ساختن ديوارهای بتونی مرتفعی در اطراف اين محل است. يعنی به طور عملی آن را به يک زندان مبدل می سازد. هدف موشک زدن تا دکلهای پارازيت و شنود و تجمع روزانه مأموران اطلاعات ملايان و نيروی قدس پيرامون اشرف و تهديد ساکنان و سرقت اموال آنان، مجبور کردن ساکنان به جابه جايی به محلی است که عملاً به صورت زندان خواهد بود. اما هرگونه فشار مستقيم و غيرمستقيم برای تحميل جابه جايی و قبول شرايط زندان خط قرمز است و در پشت آن رژيم ايران قرار دارد.
ساکنان اشرف، در نامه يی که يک به يک امضا کرده بودند، به دبيرکل نوشتند: «فشار کنونی برای جابه جايی ما تحت محدوديت، عليه انتخاب و اراده آزاد خود ما، و در حالی که ما تضمينهای حداقل برای امنيت و حفاظت خود را نداريم، انجام گرفته است. ما، در حالی که احترام کامل خود را نسبت به حاکميت و استقلال عراق دوباره تأييد می کنيم و هم چنين آمادگی خود را برای خروج از عراق به محض اين که امکان آن را داشته باشيم، از شما می خواهيم از اين که تمامی حقوقمان محترم شمرده شوند، همان طور که در کنوانسيون چهارم ژنو قيد شده، اطمينان حاصل نماييد. به خصوص حق زندگی، آزادی و امنيت، طبق قانون بين المللی حقوق بشر و قوانين بين المللی انسانی».
مريم رجوی افزود: تأخير 5ماهه در شروع کار کميساريا در اشرف به طور مطلق غيرقابل قبول و غيرقابل فهم و در تناقض آشکار با ضرب الاجل و شتاب برای خارج شدن اعضای سازمان مجاهدين خلق ايران از عراق است. مشروط کردن روند کميساريا به انتقال به ليبرتی به وضوح خواست رژيم ايران است که هدفش نابودی ساکنان اشرف و نه انتقال آنها به کشورهای ديگر است. والا هم الآن بيش از ۱۰۰۰زندانی سياسی و نزديک به ۱۰۰۰نفر که پناهنده ساير کشورها در اشرف هستند که کميساريا می تواند بلادرنگ کار آنها را تسريع کند. اما اين روند از اوت که کميسر عالی آنتونيو گوترز به نخست وزير عراق نامه نوشت به تأخير افتاده است.
رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران تأکيد کرد: بدون شک جامعه بين المللی از طريق ملل متحد و به طور مشخص نماينده ويژه دبيرکل اگر بخواهد و اراده کند می تواند از ارزشهای حقوق بشر که گفته است در کانون توجهات اوست، دفاع کند و حداقل تضمينهای ضروری برای ساکنان اشرف را تأمين کند.
مريم رجوی افزود: تلاش غرب برای اعمال تحريم عليه رژيم ايران، اگر چه گام مثبتی است اما پاسخ خطر اتمی رژيم نيست. هيچ سياستی در قبال بانکدار مرکزی تروريسم نمی تواند مؤثر باشد؛ مگر خواهان تغيير اين فاشيسم دينی باشد و هيچ عاملی بيشتر از زدن برچسب تروريسم به اپوزيسيون اصلی اين رژيم در بقای آن مؤثر نبوده است.
فرماندار دين گفت: «ايالات متحده آمريکا نه تنها از نظر اخلاقی، بلکه از لحاظ حقوقی نيز در قبال هر اتفاقی که در کمپ اشرف برای ۳۴۰۰ غيرنظامی غيرمسلح بيفتد، مسئول است. هر يک از ساکنان از دولت آمريکا يک برگه مبنی بر اين که مسئوليت حفاظت آنها را می پذيرد، دريافت کرده است... من معتقدم که ما يک تعهد حقوقی داريم که سازمان مجاهدين را از ليست خارج کنيم».
فرماندار ريج گفت: «ساکنان اشرف خواستهای بسيار مشروعی دارند... محل جديد (کمپ ليبرتی) يک کمپ برای باز اسکان به نظر نمی رسد. بيشتر شباهت به زندان دارد».
فرماندار رندل گفت: «ما بايد بپرسيم که چرا ساکنان نمی توانند تا زمانی که فرايند نقل مکان برای رفتن به کشور ثالث کامل شود، در قرارگاه اشرف بمانند. و چرا وقتی ما هيچ پاسخ خوبی دريافت نمی کنيم، نه نمی گوييم. دليل اين که مساحت کمپ ليبرتی از ۴۰کيلومتر به يک کيلومتر رسيد چه بود؟»
سفير بولتون گفت: «سازمان ملل متحد نياز به درک اين دارد که مسئوليت اصلی آن در قبال دولت عراق نيست، بلکه نسبت به ساکنان اشرف است».
قاضی موکيزی گفت: «ما به اين نقطه رسيده ايم زيرا نوری المالکی مهلت کاملاً خودسرانه يی را برای حذف ساکنان اردوگاه اشرف شکل داده است».
آقای فری گفت: «هيچ فکری پشت سر اجرای برنامه نقل مکان ساکنان اشرف به کمپ آزادی، جايی که در آن هيچ زيرساخت يا امکاناتی، هيچ آب و برقی نيست، وجود ندارد».
سخنرانان ضمن تقدير از مواضع مسئولانه و منعطف مريم رجوی و رهبری کمپ اشرف برای جلوگيری از خونريزی تأکيد کردند، ندادن اجازه به نمايندگان اشرف برای شرکت در مذاکرات و موافقت نکردن با پيشنهاد خانم رجوی برای رفتن خودش به بغداد برای شرکت در گفتگوها، هدفش اين است که بتوانند حتی نقش سازمان ملل را هم به يک تسهيل کننده بی تاثير تنزل دهند و در قدم بعد از آن به عنوان تحميل کننده يا آرايش کننده جابه جايی اجباری استفاده کنند. يعنی مقاصد شوم قبلی و تکرار خونريزی را زير پوش ملل متحد محقق کنند.
سخنرانان هم چنين فهرستی طولانی از سرپيچی و از نقض تعهدات و از وعده های انجام نشده را فاش کردند که نيت دولت عراق را برملا می کند. از جمله نقض تعهدات عبارتند از: ممانعت دولت عراق از سفر سفير ژان دو رويت نماينده خانم اشتون به عراق و اشرف، تلاش برای دخالت دادن رژيم ايران در پرونده اشرف به صور مختلف، کم کردن سطح اختصاص داده شده به ساکنان اشرف در کمپ ليبرتی از ۴۰کيلومتر به کمتر از يک کيلومتر مربع، آزادی عمل مزدوران اطلاعات و نيروی قدس رژيم آخوندی در اطراف اشرف و تهديد مستمر ساکنان، ادامه ممنوعيت ورود خانواده ها و وکيلان به اشرف و... .
دبيرخانه شورای ملی مقاومت ايران
۱۶دي۱۳۹۰ (۶ژانويه۲۰۱۲)


براي نجات 3400 اشرفي قهرمان اين پتيشن را امضا كنيد
براي امضاء لايك كافي نيست در قسمت سمت چپ پتيشن اسم و ايميل خود را وارد كنيد

لينك سايت پتيشن:
http://www.4mihan.com
 

بازيگرزن” گاهی جیغ و زمانی هق‌هق”درگذشت +عكس


9ژانویه ۲۰۰۴ - 19دی: درگذشت اینگرید تولین هنرپیشه معروف سینمای سوئد
بازيگرزن” گاهی جیغ و زمانی هق‌هق”درگذشت  +عكس
خانم اینگرید تولین بازیگر معروف فیلمهای سینمایی سوئد روز نهم ژانویه 2004 در 77 سالگی در گذشت.
اینگرید که از انستیتوی هنرهای دراماتیک سوئد فارغ‌التحصیل شده بود چهاردهه در عالم سینما فعالیت داشت و فیلم کلاسیک ” توت فرنگی وحشی” معروفترین فیلم اوست.
از فیلمهای معروف دیگر او ” گاهی جیغ و زمانی هق‌هق”، ”شعبده‌باز” و”لعنتي” را می‌توان نام برد.

اینگرید تولین در سال 1958 برنده جایزه بهترین فیلم کان فرانسه شد. اینگرید سالهای آخر عمر خود را در رم زندگی کرد ولی پس از ابتلا به بیماری سرطان به وطنش بازگشت و در آنجا درگذشت.