zondag 27 november 2011

34روز ديگر فاجعه اي ديگر در راه است جان آنها را نجات دهيم


پرستاري كه در صحنه درگيري رودرو خود را سپر بلاي دوستانش كرد
شکر نعمت وصل
نگاهي به زندگي جاودانه‌فروغ اشرف، شهيد مجاهد خلق شهناز پهلواني
تولد: 1340- رامهرمز
شهادت: ۱۹فروردین ۱۳۹۰- اشرف

سالها در پي وصل به‌سرچشمه بود، وقتي به‌اشرف رسيد، احساس قطره‌يي را داشت که به‌ دريا پيوسته است. شکر نعمت وصل را مي‌شد در شور و اشتياقش براي کار و مسئوليت و به‌ميدان شتافتن ديد که پرشکوه‌ترين فرازش در روز 19فروردين بود.

شهناز پهلواني، زن مجاهدي که براي وصل سير و سلوکي سخت و طولاني را طي کرده بود، اکنون در وصل خود جاودانه شده است. او خود درباره مسيري که تا وصل به‌مجاهدين و رسيدن به‌اشرف طي کرده نوشته است:
«من در خانواده‌يي مذهبي يا به‌عبارتي متعصب که اسلام را تقليد کورکورانه از آخوندها و خم و راست شدن بدون مفهوم روزانه که نماز ناميده مي‌شد، بزرگ شدم. هربار که به اصفهان مي‌رفتم (به جلسات آخوندها) احساس تضادم از چنين اسلامي بيشتر مي‌شد… بعد از انقلاب خوب جو سياسي باز شد و آرزوي من برآورده گرديد. هر کتابي مي‌خواستي وجود داشت و من نيز چون تشنه‌يي که هرچه آب دريا را مي‌نوشد تشنه‌تر مي‌شود، شده بودم».

شهناز وقتي در جستجوهايش با نام مجاهدين آشنا مي‌شود، درنگ نمي‌کند:
«بعد از کلاس رفتم دفترشان، از قضا آن روز يک سخنراني از برادر مسعود گذاشته بود. بدون سختي آرام نشستم و گوش دادم ولي ندايش تا مغز استخوانم اثر کرده بود. سعي کردم مقاومت کنم و احساسم را حتي از خودم پنهان کنم و مطالعه را چاره مي‌دانستم…».

شهناز که در آن زمان هنوز دانش‌آموز بود، در کنار مجاهدين فعاليت را آغاز مي‌کند و هر چه مي‌گذرد و به سرعت پيوندش عميق‌تر مي‌شود:
«تابستان که به نجف آباد (اصفهان) رفتيم، بازگشتي در آن نبود و من تا آن زمان ميزان وابستگيم را به سازمان نفهميده بودم، ديگر قادر نبودم بدون آنها زندگي کنم…».

شهناز که براي رسيدن به‌اشرف راه سخت و طولاني را طي کرده بود، به‌راستي شکرگزار نعمت وصل بود و اين را مي‌شد در تمام لحظات زندگي انقلابيش و تمام حرفها و نوشته‌هايش ديد.

«هميشه به‌خاطر بودن در زير چتر رهبري مسعود و مريم سپاسگزار خداي يکتا هستم اگر‌چه مي‌دانم اگر حتي سلول سلول وجودم زبان بگشايند قادر نيستم پاسخگوي حتي يک دقيقه هدايت و داشتن چنين رهبري را جبران کنم».

روز 19فروردين با اصرار، خودش را به صفوف اول رساند. مي‌گفت مي‌خواهم از خاک اشرف که حريم آزادي و اميد مردم ايران است تا آخرين قطره خونم دفاع کنم. شوق پرواز وجودش را پرکرده و سرانجام به عهدش و سوگندش وفا کرد و چون ستاره‌يي د‌رخشان به کهکشان شهيدان پيوست.

Geen opmerkingen:

Een reactie posten